کاش بگو یی یادت بخیر

هرگاه دفتر محبت را ورق زدی و هرگاه زیر پایت خش

 

خش برگها را احساس کردی

 

هرگاه در میان ستارگان آسمان تک ستاره ای خاموش

دیدی                       

برای یکبار در گوشه ای از ذهن خود نه به زبان بلکه از

 

ته قلب خود بگو:  

                                                                       یادت بخیر

 

بمیریم .... ؟

              ابی تر از انیم که بی رنگ بمیریم

      

          از شیشه نبودیم که با سنگ بمیریم

  

    تقسیر کسی نیست تا اینگونه غریبیم

 

 

شاید که خدا خواست که دلتنگ بمیرم

 

دوستتتتتتتتتت دارم

                                          ای تک سوار قلب من برای همیشه ....

دوستت دارم

  اگر باران بودم آنقدر می باریدم   تا دشتها و رودهای
 
 تشنه را سیراب کنم
 
  اگرگل بودم شاخه ای از گل تقدیم وجودت می
 
 کردم اگر اشک بودم به پایت می گریستم
 
و اگر محبت بودم آهنگ دوست داشتن را برایت می
 
 خواندم ولی افسوس که بارانم و نه گل و نه اشک و
 
 نه محبت ولی هر چه هستم
 
دوستت دارم
 
 

قدرت خدا

    

           به خدایی که از صنایع او روی هر بوستان منقش گشت 
 
          که مرا در فراق خدمت تو زندگانی چو مرگ ناخوش گشت
    

 

غم

مهم نیست که غم تا کجا ریشه دوانده،      

تا کجا افق تیره و تار می نماید،         

گره زندگی تا کجا تیره و تار است وبهم پیچیده،     

  اشتباه تا کجاه بزرگ می نماید،        

 درک کافی از عشق نو سداروی تمام اینهاست....    

   اگر تنها بتوانی چنانکه باید عشق بورزی           

شادترین و توانا ترین موجود در جهان خواهی بود

عشق چیست؟

عشق اگر روز ازل در دل دیوانه نبود
تا ابد زیر فلک ناله مستانه نبود
نرگس ساقی اگر مستی صد جام نداشت
سر هر کوی و گذر این همه می خانه نبود

زندگی زیبا

             

                 دلم میخواهد کوچه های دلتنگی 

                              

    تا در دنیا حسرت و غمی نباشد

  

                                     که تو را اندوهناک ببینم

                  

       

        چرا که من و دل در کوچه های دلتنگی

 

             

        و غربت سالها قدم زده ایم تا تو را یافته ام

                        
               
         و غربت راباسیل اشکهایم ویران کنم        
          اینک میخواهم با تو از این کوچه های غربت خارج شوم

تولد دوباره

یه عمر عاشقونه برای تو میخونم
دیوونه وار میخوامت فقط اینو می دونم
تنگ غروب میشینم خدا خدا میکنم
اسمتو نازنینم همش صدا میکنم
  نازتو بنازم
اهای دختر خوشکل به تو می نازم
چی باید صدات کنم تو که از بهترینی
دوست دارم نگات کنم چونکه خوشکل ترینی
آره تو بهترینی آره خوشکل ترینی
 

زندگی

زندگی شهد گل است
 
زنبور زمان می خوردش
 
آنچه می ماند به جا
 
عسل خاطره هاست.
 

نامرد

یادته اون روز بهم گفتی: وقتی خواستی گریه کنی برو زیر بارون تا کسی اشکتو نبینه!!!

گفتم :اگه اونموقع بارون نبارید چی؟

گفتی:با ریختن اشکای تو اسمون هم گریش میگیره!!!!

گفتم:۱ خواهش دارم

گفتی:چی؟

گفتم: اونموقع منو ترک نکن!!!!

حالا من دارم گریه می کنم.ولی اسمون نمیباره و تو هم اون دور دورا ایستادی داری بهم میخندی.خیلی نامردی!!!!!

 

تجربه

یاد گرفتم که عشق..........

یاد گرفتم که عشق با تمام عظمتش سه ماه بیشتر نیست.یاد گرفتم که عشق یعنی فاصله و فاصله دو خط موازی است که هیچ گاه به هم نمی رسند.یاد گرفتم در عشق هیچ کس به اندازه ی خودت وفادار نیست و یاد گرفتم که هرچه عاشق تری :

                                    « تنهاتری!»

بگذار

 

بگذار که در حسرت دیدار بمیرم!!!!!!

 در حسرت دیدار تو بگذار بمیرم!!!!!!

 دشوار بود مردن و روی تو ندیدن!!!!

 بگذار بدلخواه تو دشوار بمیرم!!!!!!!!

 بگذار که چون ناله مرغان شباهنگ!!

 در وحشت و انوده شب تار بمیرم!!!!!

 بگذار که چون شمع کنم پیکر خود آب

 دربستر اشک افتم و ناچار بمیرم!!!!!!

 میمیرم از این درد که جان دگرم نیست

 تا از غم عشق تو دگر بار بمیرم!!!!!!!

 تا بوده ام ای دوست وفادار تو هستم!!!

 بگذار بدانگونه وفادار بمیرم!!!!!!!!!!

دوری

گریه ات از سر شوق

 خنده ات از ته دل

  نبود هیچ غروبت غمناک

  مرغک شب زده ، فریاد نکن

   که سحر نزدیک است

 

مسلک ما

در مکتب ما رسم فراموشی نیست

در مسلک ما عشق، هم آغوشی نیست

مهر تو اگر به هستی ما افتد

هرگز به سرش ، خیال خاموشی نیست


گفتی بمان

می خواستم... اما نمی شد

گفتی بخند

بغز گلویم وا نمی شد

گفتم که می ترسم من از سحر نگاهت

گفتی نترس ای خوب من... اما نمی شد

می خواستم ناگفته هایم را بگویم

یا بغز می آمد سراغم... یا نمی شد.

گفتی که تا فردا خدا حافظ ولی آه...

آن شب نمی دانم چرا فردا نمی شد..

مشیری

من سکوت خویش را گم کرده ام

لاجرم در این هیاهو گم شدم

من که خود افسانه می پرداختم

عاقبت افسانه مردم شدم

ای سکوت ای مادر فریاد ها

ساز جانم از تو پر آوازه بود

 تا در آغوش تو در راهی داشتم

چون شراب کهنه شعرم تازه بود

در پناهت برگ و بار من شکفت

تو مرا بردی به شهر یاد ها

 من ندیدم خوشتر از جادوی تو

ای سکوت ای مادر فریاد ها

گم شدم در این هیاهو گم شدم

تو کجایی تا بگیری داد من

گر سکوت خویش را می داشتم

زندگی پر بود از فریاد من

جادوی سکوت.(فریدون مشیری)

تا تو رفتی

 

تا تو رفتی این دل من بی تو تنها مانده است

 

آتشی زین کاروان رفته بر جا مانده است

 

روزها بگذشت و من در شوق دیدارم هنوز

 

منتظر چشمم به بازیهای فردا مانده است

 

طاقت بار فراقت بیش از اینم مشکل است

 

همتی کاین رهرو کوی وفا وا مانده است

 

روز و شبها با خیالت گفتگوها کرده ام

 

زنده مجنون با امید عشق لیلا مانده است

 

شوق دیدار تو بر این دل تسلی میدهد

 

زین سبب در این مصیبتها شکیبا مانده است

 

در میان بحر غمها زورق قلبم شکست

 

قایق بشکسته سرگردان به دریا مانده است

 

سهم من از گردش دور زمان شادی نبود

 

بار سنگینی ز ناکامی و غمها مانده است

 

کاش بودی و میدیدی چه دردی میکشم

 

ای طبیب من ؛ مریضت بی مداوا مانده است

 

 

دلتنگی

واسه منی که دلتنگم از زندگی دلگیرم
بهتره سفر کردن وگرنه اینجا میمیرم

در گذر از هر گذری
خبر نبود از خبری
نه زنده بود زندگی
نه مرگ را بود اثری
نه ارزش گلایه ای
نه فرصتی به چاره ای
چه میتوان دوا نمود به قلب پاره پاره ای

از هیچ راه افتادم دلو به جاده ها دادم
از یاده همه رفته سردرگم و آشفته

نه در گذرگاه کسی
نه جنبش خار و خسی
نه پر زدن در قفسی
نه منتظر همنفسی
گفتم از چه میترسی
آخرش یه راهی هست
آخرش مگه رنگی
بدتر از سیاهی هست
بدتر از سیاهی هست

سهم دل ما این بود آلوده و بیهوده تا بوده همین بوده

نه روسفید پیش یار
نه سرفراز در دیار
ببین چگونه گم شد این
سواره عشق در غبار

راه افتادم و هی رفتم شاید دلم کمی واشه
به عشق ایکه یه جور امروز زود بگذره فردا شه
به امیدی که تا فردا نور امیدی پیدا شه

قانون عشق

یک پسر با یک نگاه از یک دختر خوشش میاد ... و عشق از طرف اون شروع میشه ... تا جایی که

زندگیش رو پای عشقش میذاره ... اما دختر باور نمیکنه ... چون یک چیزهایی دیده و شندیده ... تا

دختر میاد پسر رو باور کنه ، پسر دلسرد و خسته میشه ... میره با یکی دیگه ... بعد که دختر تازه

تونسته پسر رو باور کنه میره طرفش ... اما پسر رو با یکی دیگه میبینه ... اینجاست که میگه: حدسم

 درست بود ... و اشتباهی رو میکنه که قبلاً کرده بود ... و همه چیز از بین میره

 

دیوانه

 

اگر بگریم گویند که عاشق است


اگر بخندم گویند که دیوانه است


پس می گریم و می خندم


که بگویند یک عاشق دیوانه است

 

نگاه اول

 

نخستین نگاهی که ما را به هم دوخت

نخستین سلامی که در جان ما شعله افروخت

نخستین کلامی که دل های ما را

به بوی خوش اشنایی سپرد و به میهمانی عشق برد

پر از مهر بودی

پر از نور بودم

همه شوق بودم

همه شور بودی

چه خوش لحظه هایی که دزدانه از هم نگاهی ربودیم و رازی نهفتیم

چه خوش لحظه هایی که "می خواهمت" را به شرم و خموشی

گفتیم و نگفتیم...