مشیری

من سکوت خویش را گم کرده ام

لاجرم در این هیاهو گم شدم

من که خود افسانه می پرداختم

عاقبت افسانه مردم شدم

ای سکوت ای مادر فریاد ها

ساز جانم از تو پر آوازه بود

 تا در آغوش تو در راهی داشتم

چون شراب کهنه شعرم تازه بود

در پناهت برگ و بار من شکفت

تو مرا بردی به شهر یاد ها

 من ندیدم خوشتر از جادوی تو

ای سکوت ای مادر فریاد ها

گم شدم در این هیاهو گم شدم

تو کجایی تا بگیری داد من

گر سکوت خویش را می داشتم

زندگی پر بود از فریاد من

جادوی سکوت.(فریدون مشیری)

نظرات 1 + ارسال نظر
مهسا جمعه 10 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 05:14 ب.ظ

من دربست نوکر شعرای فریدون با آقا محمد هستم واسه این شعرهای قشنگی که میزاری داخل وبت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد